خبرگزاری فارس ـ گروه آموزش و پرورش: آنروز صبح مثل هر روز بود و شاید فقط اینگونه به نظر میآمد؛ مثل هر روز لقمههای نان و پنیر را به زور به دستش داد و به او که لقمه نان را با عجله به دندان میکشید و همزمان آماده رفتن به مدرسه میشد، نگاه کرد.
نگاهشان در هم گره خورد و شوق زندگی در چشمان فرزند، مادر را مشتاقتر به زندگی میکرد؛ مگر جز خوشبختی و نیکبختی فرزند، آرزوی دیگری برای مادر هست.
آخرین لقمه را هم بر دهان گذاشت و کیف مدرسه را به دست گرفت و در حالی که کتانیاش را به پا میکرد، گفت: مامان، ناهار چی داریم؟»
مادر خندهاش گرفت و پاسخ داد: پسرم بگذار لقمه صبحانه از گلوت پایین بره بعد نقشه ناهار و بکش، حالا از مدرسه که آمدی میفهمی؟»
روی پلهها به سمت مادر برگشت که مثل هر روز، استوار، مهربان و صبورانه در آستانه در میایستاد تا لقمههای نان و پنیرش را بخورد و او را برای رفتن به مدرسه بدرقه کند؛ وجود مادر به او آرامش میداد، پس آرامش یافت؛ خداحافظی کرد و به مدرسه رفت.
مادر در آستانه در به فرزندش نگریست که چقدر قد کشیده است و با تصور بزرگشدن و روز دامادیاش، لبخند بر لب آورد.
خداحافظ بخاریهای مرگ آفرین/ تکلیف مدارسی که علمک گاز ندارند چیست؟!
رهبر معظم انقلاب: جریانی بهدنبال فراموش شدن جهاد و شهادت است
مدرسه ,مادر ,روز ,لقمه ,نان ,مثل ,به مدرسه ,را به ,مثل هر ,به او ,رفتن به
درباره این سایت